....من و تو | ||
این روزها تنهایم! من مانده ام و بالشم! نم اشک رفته در جانش ! خشک نمی شود! چشمان من هم... ... خشک نمی شوند!!! چرا آیا واقعا؟؟؟ بالشم سکوت کره است! اعتراضی ندارد! تنها نگاهم می کند! شب ها ماه را می بوسم و می خوابم! می گویم:ماه جاااان؟ من را میبری پیش خودت؟ آنجا....نزدیک خدا!!! او هم لبخندی زند و می گوید: (اندکی صبر....سحر نزدیک است) بعد من لبهایم می چسبد به شیشه ی یخ پنجره! می بوسمش و در آغوش بالشم خدا را صدا می زنم... آنقدر که خوابم میبرد و ... فردا روز از نو ....روزی از .... [ پنج شنبه 90/11/13 ] [ 7:2 عصر ] [ سارا ]
|
||
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : PersianSkin ] |