نمی دانم به بیراهه ام یا در راه
در خود عشقم یا شاید گمراه
به هر حال و راه و شاید چاه
نمی دانم
ولی می دانم که بسیار آرامم و سبک همچو کاه
به هر سو که نمی خواهم و بعد رفتن می خواهم
روانم
نمی دانم که سرحالم یا مست
هستم یا نیست ولی هرچه هست
هیچ و نیست اما هست آری هست
همان هستی که مدت هاست از آن دورم
همان دوری که مدت هاست برایش کم نورم
سو به سویش رو به رویش هر طرف هم می روم
باز کم سویم
می بویم و لبریز از بویش و باز انگار بی بویم
می گویم و دروصفش هزار شعر و باز انگار بی وزنم
می سوزم و در آخر هر سال که انگارخود سورم
آری سورم و اینبار رفتنی
و نه انگار
بلکه به حق در آخر راهم